• وبلاگ : شاعرِ کوچک
  • يادداشت : جانم ميرود ...
  • نظرات : 2 خصوصي ، 9 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام اخوي منم سردار تنها حيدري يوسفم سيد علي داشتم از برخانه ات به سوي يار خويش گذر مي کردم بردرت کوبيدم ديدم تو از غزل و قصيده و رباعي و دوبيتي خود يدي طولا داري سخن گفتن با عاشقي چون تو کاريست دشوار ولي من به دشواري ياري و دوستي ديرينه دارم اي يار چه مي شد مي توانستم احساسم را به يک حيدري سيد علي نشان دهم ولي خلاصه گويم ارادتم به شما فغان دشمن را به هياهو وامي دارد اي دوست با من و صداي من دم ساز شو اگر از يوسفم خبر داري با او دم ساز شو به او بگو زليخا پوسيد در اين کنج غربت بگو رسوا شد بگو زارش برهمه گان هويدا شد بگو پوسيد و تا امروز دم نزد هر چه گفت از سر عشق بود نه از لاف و سختي و تنگ رسيدن بگو صدايم در نيامد ولي دلم پوسيد بگو اي بامروت خنده اي کن بر او لااقل
    پاسخ

    سلام جناب .. حضورتون باعث افتخاره // نوشته هاتون مثل ِ هميشه زيباست ...
    ...
    پاسخ

    ...
    من خود به چشم خويشتن ديدم که جانم ميرود...
    وصف حال!
    -------
    پستهاي ديگه هم جالب بودن
    قلمتون پايدار!


    پاسخ

    ممنون از حضورتون جناب مولايي

    درتصاويرحکاکي شده بر سنگ هاي تخت جمشيد

    هيچکس عصباني نيست!

    هيچکس سوار بر اسب نيست!

    هيچکس را درحال تعظيم نمي بينيد!

    در بين اين صدها پيکر تراشيده شده حتي يک تصوير برهنه وجود ندارد!

    اين ها اصالت ما هستند:

    مهرباني، خوشرويي، قدرت، احترام، ادب و نجابت.

     

    هوم؟؟چي شده؟؟
    پاسخ

    همه چي آرومه :)
    کاربر گرامي، سلام
    در تاريخ پنج شنبه 94 ارديبهشت 10 نوشته شما با عنوان جانم مي رود برگزيده شده و در جايگاه پيوندها در مجله پارسي نامه قرار گرفته است. دبير تحريريه ي اين انتخاب *سحربانو* و دبير سرويس آن هور بوده است. اميدواريم هميشه موفق باشيد.
    پاسخ

    تشکر از دبيران گرامي و بزرگوار ..