بشقاب های سفره پشت بامان - شاعرِ کوچک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بشقاب های سفره پشت بامان

 

قدیم ترها که بچه بودم، یادم هست گاهی مهمانی ها روی پشت بام خانه ها برپا میشید.

به جای بشقاب های یک نفره، طبقی در مقابل چند نفر می گذاشتند

و با مهر و محبت، دسته جمعی غذا می خوردند.

آن روز، بزرگتر ها به ما کوچکتر ها می گفتند،

                                                                   √ رزق ما از آسمان می آید

امروز هم پشت بام خانه هامان سفره شده

و یک بشقاب برای همه می گذارند؛ اما دیگر کسی در پست بام غذا نمی خورد.

 باز هم غذایمان از آسمان می آید

اما از راه این بشقاب به داخل خانه هامان سرازیر می شود.

همه با هم می نشینند و با حرص و ولع، غذاای این بشقاب را می خورند.

قدیم تر ها غذا خوردن مان چیزی طول نمی کشید؛ اما چرا غذای این بشقاب تمامی ندارد ؟

صبح تا شب، شب تا صبح . پس کی سیر می شویم ؟

قدیم تر ها غذاخوردن روی پشت بام که تمام میشد، احساس می کردیم به هم نزدیک تر شده ایم.

امروز وقتی از پای غذای این بشقاب بزرگ بلند می شویم، میان مان

فرسنگ ها فاصله احساس می کنیم.

کاش زودتر بساط سفره ی پشت بام مان جمع می شد.

چقدر فرق است میان آسمان قدیمی ها و آسمان ما و چه زیبا گفته اند که

هر چیز، قدیمی اش صفای دیگری دارد

                                                         √ کجایید پشت بام های آسمانی ؟

دل مان برایتان تنگ است...


_____

منبع: کتاب بشقاب های سفره پشت بامان - محسن عباسی ولدی

 



الصاق شد به : کتاب نوشت

+ نوشته شده در  سه شنبه 93/6/11ساعت  6:12 عصر   توسط ری‌را  ارسال نظر


 

ابزار وبمستر

MeLoDiC