گرهء روسری باز کرده .. - شاعرِ کوچک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برای ِ او

 

« دختره می خندید ..

گرهء روسری باز کرده زیر باران می دوید .. گاهی اوقات می ایستاد و دستانش را باز میکرد و سرش را

رو به آسمان می گرفت لبخندی از ته دل میزد و زیر ِ لب چیزهایی زمزمه میکرد »

یکدفعه جیغ میزند ..

سراسیمه نگاهش میکنم او هم مرا ، نگاهش هیچ بود خالی ِ خالی .. ناگهان به سمتم حمله وار می شود

ساکت و صامت بر جای می مانم ، به من که میرسد روبه رویم میایستد

مات ِ او می شوم چه زیبا هنرنمایی میکند ، روسری بدون ِ گره بر سر نگاه داشته ای ؟!

موهای بور و حالت دارش در هوا تاب می خورد و چشمان ِ عسلی ِ با کمی سبز اش به زیبایی می درخشید و لب هایش هرچند خندان نبود

ولی باز هم زیبا بود او حتی با تمام  ِ ولی ها هم زیبا بود ..

مچ دستم را در دستان ِ سفیدش گرفت کمی سفت .. دیگر آن حالت ِ حمله گونه را نداشت آرام  ِ آرام بود

ولی من از چشمان ِ خالی اش نفرتی را که موج میزد خواندم

 

بانوی زیبا !

حیف نیست در این عسلی ِ مهربان ِ چشم هایت خاکستری زبانه بکشد ؟.. نمی خواهی که به آتش بکشانی این جنگل ِ روشن را ؟..

 

« لب هایش به آرامی تکان خورد و کلماتی از آن خارج می شود گویی آتش فشانی ست که اول آتش از او زبانه می کشد و منفجر می شود

و بعد آن مواد ِ مذاب به آرامی جاری می شوند و هرچه در دل ِ زمین وجود دارد را می سوزانند

و کلمات او همانند مواد ِ مذابی ست برای سوزاندن و نابود ساختن ِ من .. » ایستاده ، گیج و مهبوت به کلماتی که از لبانش خارج می شود خیره شده ام

گویی گوش هایم کر شده اند و چیزی رو نمی شنوند و تنها لبان ِ آن دخترک است که تکان میخورد

با جیغی که دخترک می کشد تنها جمله ی آخرش را می فهم و بس است همان برای رها شدن دستانم از دست ِ او و فرو ریختنم  ..

مرا کشتی .. او را از من گرفتی با تویت

نفس کم آورده به سرفه افتاده ام ، قلبم به کندی میزند و تمام بدنم رو به سردی می رود

با زحمت می گویم فصل ِ تو و من با آمدن او تمام می شود

 

دیوانه وار فریاد می کشد خود خواه ! هرگز تو نخواهد آمد .. ناگهان ملتمس گونه می گوید او را از من نگیر ..

چشمانم را می بندم و قطره اشکی آرام آرام از گوشه ی صورتم سُر میخورد ، می گویم

تو را چکار کنم .. و بعد بغضی خفه کننده راه گلویم را می بندد

میگوید ... بگذار تمام شود ...

و من در همان دقیقه و ثانیه زیر باران میمیرم و آن دخترک ِ زیبا مثل ِ همان اول شاد و خندان می رود

 

دختر افسانه ای

روسری بر باد داده

تو مرا کشتی نه من ترا

 

_______________________

+ مرا این پست می کشد تا حرفی برای پایان نداشته باشم ...

+ عکس از اینجا



الصاق شد به : دست نوشت، سیاه نوشت

+ نوشته شده در  پنج شنبه 94/6/19ساعت  2:2 عصر   توسط ری‌را  ارسال نظر


 

ابزار وبمستر

MeLoDiC