دچار ِ وصل - شاعرِ کوچک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

....

بار دیگر گوشی روی میز می لرزد ، دلم نیز

پلک هایم را درد آلود روی هم میگذارم و بغض را نفس می کشم و ...

حرف نگفته ی زیادی دارم ولی نمی توانم

اصلا نمی خواهم حرف بزنم فقط می خواهم دستانی که روی دهانم گذاشته شده است ، برداشته نشود

می خواهم حقیقت را دهان بسته فریاد بزنم  و آن دست ها نذارند صدا به کسی برسد

من هم آدمی بودم

دیگر گذشت آدم ها ... من بودم

میدانید آن دختر ِ زیر دانه های بی شمار ِ برف من هستم آری ! ... ولی هوا سرد هم هست

این هم دارد می گذرد !

وگرنه من آدمی خانه نشین هستم ، من با سرما ... ؛ بماند این هم درد دارد .

 

آنقدر می مانم میان سقفی از زمین و آسمان  تا زمین را برف می پوشاند

هی بغض می کنم .. هی به سختی آب دهانم را قورت می دهم ولی آخر در میان اینهمه جنگ و  تقلا

اشکی می چکد ولی همان دم یخ میزند " من زیر دمای صفر درجه زندگی میکنم "

اینجا همه چیز بی رحم و سرد است

می خواهم آن گوشی لعنتی را پرت کنم وسط ِ حیاط ِ خانه مان

نخوان !

باورش سخت است نمی توانم ..

 

و این کسی که بعد دقیقه ها وارد خانه می شود رو به روی آینه ی قدی و کنار ِ بخاری ، من نیستم

آدم برفی هست

برف هایم را نتکانید آخر هی تکانم ندهید لامروت ها ..

نمی خواهم

نمی توانم باور کنم آن نگاه ِ مهربان ِ حمایتگر  آن سپید پوش ِ ..

نمی خواهم و نمی توانم باور کنم که "او" آمده

تمام ِ زندگیم ناگهان زیر و شده ،  می خواهم کسی آرام کنار گوشم بگوید که " او " نیست .. باور نکن

همه چیز آرام است مگر نه ؟

 

گوشی لعنتی دوباره روی میز میلرزد و نگاه تارم روی پیام  ِ ناخوانده ی جدید میافتد

دلم زیر و رو می شود ..

 

 

______________________________

+ یک اتفاق ِ مهم نمی خوام بیافتد

+ رفیقم کجایی ؟ ..

+ آنقدر حرفم دارم که هیچ جای عالم جا نمیشود .. آنقدر خرابم که هیچ ..



الصاق شد به : دست نوشت، درد نوشت

+ نوشته شده در  دوشنبه 94/9/23ساعت  8:12 عصر   توسط ری‌را  ارسال نظر


 

ابزار وبمستر

MeLoDiC