تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست ... - شاعرِ کوچک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تمام خانه سکوت

رهایم کن

عینک را از چشمانم می گیرم و روی میز می گذارم، پلک هایم را فشار می دهم و

سرم را پایین می اندازم و با دستانم صورتم را می پوشانم.

...

« سرم را بلند می کنم و به تو خیره می شوم؛ در آن سوی میز، رو به روی من

نه! رویا نیست. با لبخندغم زده مات ِ تو می شوم و تو نگاهم می کنی؛ زمان میان ما دونفر متوقف شده است

اشباح سیاهی در آنسوی پنجره به سرعت در حال حرکت هستند

دنیا سفید است و سیاه

آن غم نیز که در انتها نشسته است دارد محو می شود پشت توده ای غبار سفید

به چشم دیدم تنهایی را می کشد و سیگار می شود

در کافه صدای موزیک ِ جامه دران می پیچد، می دانستی که دوستش دارم؟

ما هنوز به هم خیره مانده ایم، هنوز هیچ نگفته ایم

عقربه های ساعت دیوانه وار پشت سرهم می چرخند و ما هنوز به یکدیگر لبخند می زنیم

قراری بوده است که باهم صحبت کنیم؟ می خواهم تا ابد، بودنت را در مقابلم باور داشته باشم.

دستانم را با تردید نزدیک می آورم، نزدیکتر، نزدیک ِ دستانت ...

زیبا صدایم کن، زیبا مرا بخوان، زیبا مرا شادمان کن

دهان باز می کنم تا بگویم

دو .. دود می شود! تو با همان خیرگی و لبخند زیبا از مقابل من محو می شوی

گیج و درمانده اطراف را نگاه می کنم

صدای دویدن و تق تق کفش ها به روی چوب دلخراش ترین صداست.

در کافه که باز می شود سرما شلاق هایش را بی رحمانه بر صورت می زند؛ از میان اشباح سیاه

می دوم و می گردم و گیج می شوم

موهایش سپید است و سیاه، لبخندش دلنشین است و دلربا

من مردی را گم کرده ام قدبلند؛

این را از غم تکیه داده بر دیوار می پرسم، پشت توده ای غبار سفید محو می شود

دوباره می دوم و به سیاهی ها تنه می زنم، چشمانم نمناک است و تار می بیند، دهانم خشک شده است

ترس پا به پای من می آید تا از تنهایی کاری به دستم بدهد و من فرار می کنم

پیدایت نمی کنم و از این همهمه و شلوغی ِ شهر بیزار می شوم

پیدایت نمی کنم و خود را هم گم می کنم»

...

مردی که در انتها نشسته است دارد سیگار دود می کند و تنهاست

بیرون می روم و میان جمعی از آدم ها گم می شوم

از آدمی تیکه داده بر دیوار، نشانی تُرا می پرسم، نگاهم می کند و غم زده می خندد

نگاهش می کنم و لبخند می زنم. دهان باز می کند دو ... دود می شود

 و من به دنبال تو می گردم از خانه بیرون آمده ام، از این سکوت ِ حاکم در نبودنت می گریزم.

 

دستانم را از مقابل صورتم برمی دارم و سرم را بالا می گیرم و پلک هایم را باز می کنم

عینک را از روی میز برمی دارم و به روی چشمانم می گذارم

رهایم کن.

___________________________

  + تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست
                                            از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار

                                                                  (فاضل نظری)

+ کابوس است؛ تو نگذار دود بشود...

+ با موهای سپید و سیاه، من آدمی گم کرده ام قد بلند اگر یافتید نشانی اش را به من بدهید ... 



الصاق شد به : دست نوشت، درد نوشت، سیاه نوشت

+ نوشته شده در  شنبه 96/11/14ساعت  2:20 صبح   توسط ری‌را  ارسال نظر


 

ابزار وبمستر

MeLoDiC