سال 94 - شاعرِ کوچک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مادر

« گفته بودم آقاجان

تا نیایی هر روزمان را در عزای مادر خواهیم بود » ..

میدانید ! آنقدر خجل ز رویتان هستم که واژه هایم تاب نمی آوردند این شرمندگی را

و زیر سنگینی این بار ، کمرشان خم می شوند .

ادامه مطلب...


الصاق شد به : دست نوشت، درد نوشت

+ نوشته شده در  یکشنبه 94/12/23ساعت  2:24 عصر   توسط ری‌را  ارسال نظر


از رنجی که می بریم

 

در یک صبح از روزهای آخر زمستان با آواز گنجشگ ها ، چشم از هم گشود

به آرامی پتوی پشمی و نرم را کنار زد و از روی تخت بلند شد

به سوی پنجرهء اتاق رفت و با دو دست پرده های سفید رنگ را کنار زد و پنجره را گشود و نسیمی بهاری

صورت سفید و نرمش را نوازش کرد

سرمست از بوی شکوفه های بهاری ، چشمانش را بروی هم گذاشت و به گوش کردن صدای جوی باری پرداخت .

پس از بیرون آمدن از خلسهء آرام بخشش ، دیگر بار نگاهش را به طبیعت زیبای مقابلش دوخت

اندیشه ی دخترک در افق های نامعلوم در حال پرواز بود و خمی بروی ابروانش

که ناگهان با صدای شیههء اسبی ، نخ ِ بی انتهای نامرئی اندیشه و نگاه ِ ماتش گسیخت .

ادامه مطلب...


الصاق شد به : دست نوشت

+ نوشته شده در  جمعه 94/12/14ساعت  2:53 عصر   توسط ری‌را  ارسال نظر


 

....

بار دیگر گوشی روی میز می لرزد ، دلم نیز

پلک هایم را درد آلود روی هم میگذارم و بغض را نفس می کشم و ...

حرف نگفته ی زیادی دارم ولی نمی توانم

اصلا نمی خواهم حرف بزنم فقط می خواهم دستانی که روی دهانم گذاشته شده است ، برداشته نشود

می خواهم حقیقت را دهان بسته فریاد بزنم  و آن دست ها نذارند صدا به کسی برسد

من هم آدمی بودم

دیگر گذشت آدم ها ... من بودم

ادامه مطلب...


الصاق شد به : دست نوشت، درد نوشت

+ نوشته شده در  دوشنبه 94/9/23ساعت  8:12 عصر   توسط ری‌را  ارسال نظر


..

سوز سرد و خشکی مشت وار ، پشت ِ هم بر صورتم نواخته میشد

باد ِ بی رحم شلاق هایش را محکم و بی وقفه بر تن ِ زار و نحیف ِ درختان می تاخت و ناله ی درختان تا آسمان

سر بر می آورد 

تن ام در برابر هجوم سرما کرخت و بی حس شده بود و قدم هایم آرام  بود و با زحمت ِ بسیار ..

برگ ِ زرد ِ درختان پاییزی در کف ِ خیابان پراکنده بودند و همسو با جهت ِ وزش باد به این سو و آن سو میرفتند

سرم بوم بوم صدا میداد و گویی در مرز انفجار بود

چشمان ِ پر آبم را بی هیچ هدفی به نقطه ای نامعلوم دوخته بودم ..

آب در بستر ِ خود بی صدا روان بود و درختان ِ لخت و عور ِ خشک ، میر غضبناک بر سر آنها ایستاده بودند

دستان بی جانم را به زحمت تکان دادم و پالتو بافتم را بروی دستانم جابه جا کردم

هه !

بی گمان دیوانه ای نثارم میکرد ، آدمی اگر عبور میکرد از کنارم ..

ادامه مطلب...


الصاق شد به : دست نوشت، درد نوشت

+ نوشته شده در  دوشنبه 94/9/16ساعت  10:2 عصر   توسط ری‌را  ارسال نظر


...

 

بلندگوی حسینیهء سید الشهداء از صبح دارد نوحه پخش میکند

میگویند فردا اربعین است ولی با خود می گویم اگر اربعین است پس چرا در خانه هستم ؟

یعنی باز نشد ؟

انگار فعل جمله به من پوزخند می زند !

با خود می گویم ابنکه گشایشی در کارم نیست و هربار که به سمت ِ شما میدوم و باز جا می مانم

نه اینکه شما نخواهید

نه نه !

میدانم که تقصیر از من است وگرنه شما ... اصلا مگر میشود شما نخواهید ؟!

آقای مهربانم

همین که می توانم در عزای شما بروم و بنشینم و گریه کنم برای من بس است  .. کرب و بلا باشد برای خوبان

 

بالاخره می شود که روسیاه ترین آدم هم کربلایی بشود 

شاید منهم !

 

آخر میدانم  ، شما که مرا می خواهید ...

 

___________

+ راستی همین هم برایم کافیست ..



الصاق شد به : دست نوشت، دل نوشت

+ نوشته شده در  سه شنبه 94/9/10ساعت  4:19 عصر   توسط ری‌را  ارسال نظر


 

دلم یک زندگی رنگی می خواهد

 

از زندگی کردن ِ یکنواخت خسته شده ام ، راه چاره چیست ؟

می خواهم در دنیایی رنگی زندگی کنم که به آدمی شاد نگویند ، سرخوش !

دلم خنده های از ته ِ ته ِ دل می خواهد

نه اصلا ! این خیلی زیادی است ! دلم یک زندگی شاد را هم نمی خواد

 می خواهم فارق از همه ی دردها زندگی کنم ، می خواهم آرامش را تجربه کنم .. می دانید کجا باید بروم ؟

نه ، اینهم نه !

فقط می خواهم لحظه ای راحت نفس بکشم

حتی در بدترین وضع ِ زندگی ولی بدون عذاب ِ وجدان بدون ترس ، بدون ِ هیچ باشد

 

ادامه مطلب...


الصاق شد به : دست نوشت، درد نوشت

+ نوشته شده در  جمعه 94/8/29ساعت  3:54 عصر   توسط ری‌را  ارسال نظر



بعد ِ دیدار



میدانی یعنی چه

اینکه از صبح ِ خروس خوان بیدار شوی دمی آرام نگیری ؟ نه .. بی قراری ام را از دیشب حساب کن 

از ساعت ِ بیست و سه .

اوه .. نگاه کن ! باران تمام  ِ سه روز را یکسره تا این صبح ِ زیبا باریده ؛ هوای مه آلود را ببین !

اصلا نم نم باران ِ صبحگاهی را بگو ..

کمی آن طرف تر مرا هم می بینی ، روی ایوان زیر باران و با لبخندی بر لب  ؛ کمی دقت کن  زیر لب چه می گویم  .. یا نه !

شاید چیزی نمی خوانم و طبق ِ معمول آن موزیک ِ بی کلام  ِ زیبا را گوش میدهم

براستی که جهان در این لحظه چقدر زیبا است ، میدانی چرا ؟ ..

ادامه مطلب...


الصاق شد به : دست نوشت، درد نوشت

+ نوشته شده در  پنج شنبه 94/8/7ساعت  9:19 عصر   توسط ری‌را  ارسال نظر


برای تو

هی

خشک شد رودی وقتی فهمید خواهد آمد کسی با سیاه ترین ِ چشمان به زلالی آب های روانش

بعد آن چون پای به زمین نهادی

سبز می شود جوانه ها با آبی پاک از عمق ِ سیاهی ها .

تصور کن !

پرندک هایی که در فرصت ِ دیدار بیایند و بروی سیم های برق ِ زاویه نشین ها بنشینند و نگاهت کنند

آن وقت آسیایی مقابل ِ چشمان آن ها خواهد بود

هیچ شک نکن

که خاطر ِ وجود توست که آنجا نام گرفت آسیای ایران ، مأمن ِ من ..

ادامه مطلب...


الصاق شد به : دست نوشت، دل نوشت، درد نوشت

+ نوشته شده در  شنبه 94/7/11ساعت  1:45 عصر   توسط ری‌را  ارسال نظر


خداحافظ حاجی


حاجی !

خیالت را در عرفات آسوده کردی و و در جهاد اکبر پیروز میدان شدی

و دعوت ِ حق را لبیک گفتی و شوق ِ دیدار چنانت کرد

که تمام  ِ راه را بی نفس

بسوی یار شتافتی ..

 

ولی حاجی !

پشت ِ پروازت هرچقدر کاسه ی اشک باشد ، تو دیگر بازنخواهی گشت

چه کسی پاسخ گوی چشمان ِ منتظر  ِ عزیزانت خواهد بود ؟

ننگ بر حکومت آل سعود

به عزا نشاند خنده های عیدی ِ قربان را ..

ادامه مطلب...


الصاق شد به : دست نوشت، درد نوشت

+ نوشته شده در  جمعه 94/7/3ساعت  10:25 عصر   توسط ری‌را  ارسال نظر


برای ِ او

 

« دختره می خندید ..

گرهء روسری باز کرده زیر باران می دوید .. گاهی اوقات می ایستاد و دستانش را باز میکرد و سرش را

رو به آسمان می گرفت لبخندی از ته دل میزد و زیر ِ لب چیزهایی زمزمه میکرد »

یکدفعه جیغ میزند ..

سراسیمه نگاهش میکنم او هم مرا ، نگاهش هیچ بود خالی ِ خالی .. ناگهان به سمتم حمله وار می شود

ساکت و صامت بر جای می مانم ، به من که میرسد روبه رویم میایستد

مات ِ او می شوم چه زیبا هنرنمایی میکند ، روسری بدون ِ گره بر سر نگاه داشته ای ؟!

موهای بور و حالت دارش در هوا تاب می خورد و چشمان ِ عسلی ِ با کمی سبز اش به زیبایی می درخشید و لب هایش هرچند خندان نبود

ولی باز هم زیبا بود او حتی با تمام  ِ ولی ها هم زیبا بود ..

ادامه مطلب...


الصاق شد به : دست نوشت، سیاه نوشت

+ نوشته شده در  پنج شنبه 94/6/19ساعت  2:2 عصر   توسط ری‌را  ارسال نظر


 

ابزار وبمستر

MeLoDiC