پيام
+
غروب دلگيري ست ري را
دقايق محزون، خاطرات مکدر دوري را مي کند ياد
و زين غم جانش هر دم تيره تر
تا نبينند اَندُه او را
مي کشد چارقد ِ سياهي بر سر، وز محنت او مي گيرد جان
اين بغض؛
اين تيرگي از آه اوست، دلسرد
از چه شب غمبار است؟
ستارگان
آرام مي لرزند ..
ري را

*زهرا.م
96/6/23
*ري را
روز خوبي نبود امروز ...
انديشه نگار
@};-