پيام
+
چه انتظاري از من ميرفت؟ ميداني بعد از چند ثانيه و چند دقيقه و چند ساعت و چند روز و چند شب و چند هفته و چندماه و چند سال بود که "تو" را دوباره ديدم ؟
هيچ! همانطور خشک شدم و بي حرکت ايستادم، دستانم در هوا مانده بود، دنيا مقابل چشمانم ايستاد، آدمک ها از مقابلم سريع و بي احساس عبور مي کردند
چند ثانيه نگاهم کردي هيچ چيز عوض نشده بود، هردوهمان ِ قبلي بوديم اما،... مکث کن!
آخ که چه بگويم از اين اما ...
رهگذرم
96/8/16
*ري را
بگذار اين بغض َم سر باز نکند.. باشد؟ نگاهم رفت پي موهايش ... ميداني رفت، ميفهمي يعني چه ؟ «"او"ي غمگيني من ِ غمگين را نظاره ميکرد»نماندم من هم قاطي آدم ها شدم! آدم شدم و سرد و سريع گذشتم... آخر دوباره مقابل چشمانم آمدي، آمد، «"او" هيچ وقت به چشمان من نيامد»
*ري را
نمي خواهم، هيچ آمدني را نمي خواهم دلم يک رفتن ِ تنگ را مي خواهد؛ اينکه "تو" بيايي "تو" بيايد "او" بيايد و من اينگونه بروم را نمي خواهم. گفته بودم سپيد پوش بي خبر آمده بود اينک "تو" سپيدپوش؟ نکن، آخر نکن.. من ميشناسم بگذار خفه بمانم! از صبح چيزي در گلويم مانده مي آيد و نمي آيد، لعنتي زندگي من است که اينقدر گره خورده است به اين آمدن و نيامدن ها ..
*ري را
اما حالا با مصدر رفتن مي سازم همه چيز را، آخرين بار من سرم فرياد کشيده بود که بايد بروي همين و تمام! باشد مي روم.[اما دلتنگ ..]
هما بانو
نمي خواهم هيچ آمدني را ، دلم يک رفتن تنگ را مي خواهد
*ري را
{a h=banoyedashteroya}مادر هما{/a} با مصدر رفتن مي سازم ...