برای رفتن آمده بودم - شاعرِ کوچک

 

دلم یک زندگی رنگی می خواهد

 

از زندگی کردن ِ یکنواخت خسته شده ام ، راه چاره چیست ؟

می خواهم در دنیایی رنگی زندگی کنم که به آدمی شاد نگویند ، سرخوش !

دلم خنده های از ته ِ ته ِ دل می خواهد

نه اصلا ! این خیلی زیادی است ! دلم یک زندگی شاد را هم نمی خواد

 می خواهم فارق از همه ی دردها زندگی کنم ، می خواهم آرامش را تجربه کنم .. می دانید کجا باید بروم ؟

نه ، اینهم نه !

فقط می خواهم لحظه ای راحت نفس بکشم

حتی در بدترین وضع ِ زندگی ولی بدون عذاب ِ وجدان بدون ترس ، بدون ِ هیچ باشد

 

ولی

 

چرا من نباید حق ِ یک زندگی آرام را داشته باشم ؟

چرا باید فقط به یک لحظه آسوده نفس کشیدن ، قانع باشم  .. اصلا برای چه آمدم ؟

به این دنیا که می اندیشم ، به زندگی که می اندیشم ،  به خودم که می اندیشم به هیچ میرسم

چرا ؟

چرا ؟

چرا ؟

چرا آخر ؟

تو که میدانستی ،  دیگر چرا ؟

خسته شده ام

این زندگی دارد مرا از پا در می آورد ، وقتی می بینم فقط برای رفتن آمده بودم

و اینهمه ..

می خواهم .. می خواهم .. می خواهم ..

 

خدایا چرا آخر ؟


____________________________________________

+ کاش ..

+ با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر  (فاضل نظری)

 



الصاق شد به : دست نوشت، درد نوشت

+ نوشته شده در  جمعه 94/8/29ساعت  3:54 عصر   توسط ری‌را  ارسال نظر


 

ابزار وبمستر

MeLoDiC