آبان - شاعرِ کوچک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آبان

در اولین غروب جمعه‌ی آبان ماه سال هزار و سیصد و نود و هفت

بغض و سکوت چندین ساله‌ام می‌شکند.

عاقبت از غم "تو" با او می‌گویم، حتی از "او" نیز صحبت می‌کنم. بی‌پرده، بی‌ابهام و به تنگ آمده.

غم چند ساله‌ات در من آنقدر ناب شده‌ بود که ناگفته مرا به بیکران می‌بُرد.

ساعت‌ها در خاطرت تلو تلو می‌زدم، خورشید را به ماهتاب می‌رساندم، ستارگان را به نگاهت می‌دوختم

قدم قدم کنارت واژه می‌شدم، گاه و بی‌گاه در دست باد پرواز می‌کردم، چشمانم را می‌بستم

و در سیاهی چشمانت پیدا می‌شدم.

در ازدحام دقایق خوشبخت به ناگاه "او" از راه رسید و در آخرین گفتار با صدای حزن‌آلود ِ خسته‌اش

سیلی به گوش من ِ تلو خورده زد و من بهت‌زده از به خود آمدن، دیگر در خود ماندم؛

و حالا از این ماندن‌ طولانی، خسته‌‌ام.

من از انتخاب بین نبودن و بودن، خود را نابود کردم.

حالا او می‌گوید تماش کن؛ من می‌گویم منجلاب او می‌گوید زندان، چه فرقی می‌کند؟

نه از زندان و نه از منجلاب نمی‌شود خود را آزاد کرد، مگر دری باز بشود

مگر دستی دراز بشود.

 

تو، ضمیر اول نوشته‌هایم، دیگر از تو نخواهم نوشت،

زیر باران بغض نخواهم کرد، نوشته‌هایت را پشت سر خواهم گذاشت، از غمت تلو نخواهم خورد

به هنگام دیدارت چشمانم را خواهم بست، از خود نیز خواهم گذشت

تا به یادت نیافتم بلکه به فراموشی سپرده شود

آن‌گاه نامت را می‌گذارم " تمام شش سال ِ زندگی‌ام".

 

او، سوم شخص نوشته‌هایم، چه می‌توانم بگویم غیر آن‌که مرا ببخش

تو مرا ناگفته می‌دانی پس همین کافیست.

 

و ...

 

_______________________

+ من از "تو" رد می‌شوم، مهربانانه جفاکاری کن و "تو" نیز در من نمان

+ بی ضمیرم، بگذار این‌گونه سر تو نقطه بگذارم؛ متاسفم.

+ برای آخرین نوشته از تو، باید بیشتر می‌نوشتم اما بگذار مانند همه چیز، بر دل من بماند.



الصاق شد به : دست نوشت، دل نوشت، درد نوشت

+ نوشته شده در  چهارشنبه 97/8/9ساعت  1:37 صبح   توسط ری‌را  ارسال نظر


 

ابزار وبمستر

MeLoDiC