درد نوشت - شاعرِ کوچک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاید دوباره

 

درخودم میپیچیدم از ترس ، از ترسی فلج کننده

افکارم مقابل چشمانم جولان می دادند و قلبم چنان فشرده می شد که می ترسیدم همان زمان از کار بیافتاد

ترس واژه ی مبهمی است

من آن روز ترس ِ واقعی را تجربه کردم  ترس دیوانه کننده است باید آن را تجربه کنید

ادامه مطلب...


الصاق شد به : دست نوشت، درد نوشت

+ نوشته شده در  جمعه 94/4/26ساعت  1:28 عصر   توسط ری‌را  ارسال نظر


 

 

نگاهم مات ِ درخت بی شاخ و برگ ِ خانه ی پدربزرگ مادری مان بود

نه بی شاخ برگ ، تبر به جانش زده بودند .. درختی کهن سال که تازه جوانه زده بود

کمی آنطرف تر پدر بزرگ درگیر باغچه ی کوچک ِ حیاط بود

روی تخت ِ کنار دیوار نشسته ام

هوا رو به تاریکی می رفت ، باد خنکی می وزید .. ماه بالای دیوار  ِ آجری کاهگلی بود

مادربزرگ به کنارم آمد رشته شال ِ سیاهم را به بازی گرفتم

ادامه مطلب...


الصاق شد به : دست نوشت، دل نوشت، درد نوشت

+ نوشته شده در  پنج شنبه 94/2/10ساعت  3:48 عصر   توسط ری‌را  ارسال نظر


 

ابزار وبمستر

MeLoDiC