دل نوشت - شاعرِ کوچک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها

در واپسین لحظات سال، بعد از عمری جان کندن و نمردن، حالیا

باران خورده و لرزان از سرمای استخوان سوز، کز کرده در کنج محنت و زانو‌ی غم بغل گرفته

نه از سر قلم، از سر جان می‌گویم عمریست دراز، تمام به اندوه گذشته بر من؛

هرگز اوقات محنت بار زندگی را به گریه سر نکرده‌ام، لیک دوش در خواب سخت می‌گریستم

چنان که پس از بیداری، هراسان دیدم اشک از دو سوی چشمانم جاری است.

کماکان دچار حس مبهم زندگانی‌ام که راه نفس را بر من تنگ می‌گیرد، هستم. حال به سر می بریم

اما سخت.

ادامه مطلب...


الصاق شد به : دست نوشت، دل نوشت

+ نوشته شده در  سه شنبه 97/12/28ساعت  2:46 صبح   توسط ری‌را  ارسال نظر


ترنجیدگی

حال من هرگز خوب نخواهد شد؛

یک مکث طولانی.

به فریاد آمدم که رهایم کنید! رهایم کنید! شما هرگز نخواهید فهمید

پس مرا به حال خود واگذارید.

دستی در خلاء، پایی در عمیق، هرتزها فریاد

فهمیدن نمی‌خواهد، من از غرق شدن می‌ترسم. من دارم می‌ترسم...

مانده‌ای که بدتر بشود؟ اینبار نیز نیا.

ادامه مطلب...


الصاق شد به : دست نوشت، دل نوشت، درد نوشت

+ نوشته شده در  یکشنبه 97/9/4ساعت  12:31 صبح   توسط ری‌را  ارسال نظر


آبان

در اولین غروب جمعه‌ی آبان ماه سال هزار و سیصد و نود و هفت

بغض و سکوت چندین ساله‌ام می‌شکند.

عاقبت از غم "تو" با او می‌گویم، حتی از "او" نیز صحبت می‌کنم. بی‌پرده، بی‌ابهام و به تنگ آمده.

غم چند ساله‌ات در من آنقدر ناب شده‌ بود که ناگفته مرا به بیکران می‌بُرد.

ساعت‌ها در خاطرت تلو تلو می‌زدم، خورشید را به ماهتاب می‌رساندم، ستارگان را به نگاهت می‌دوختم

قدم قدم کنارت واژه می‌شدم، گاه و بی‌گاه در دست باد پرواز می‌کردم، چشمانم را می‌بستم

و در سیاهی چشمانت پیدا می‌شدم.

ادامه مطلب...


الصاق شد به : دست نوشت، دل نوشت، درد نوشت

+ نوشته شده در  چهارشنبه 97/8/9ساعت  1:37 صبح   توسط ری‌را  ارسال نظر


میعاد

پابه‌پای من بیا، این جاده که به انتها برسد دیگر ادامه نخواهم داد، هندزفری‌ام را نیز کنار خواهم گذاشت

می‌خواهم کمی صحبت کنم، اما صدای تو را نخواهم شنید

زیرا به موسیقی غمناکی گوش می‌دهم، ولیکن حواسم به توست. دستانت را در جیبت بگذار

و کمی عقب‌تر از من راه بیا، حالا گوش کن.

آخرین شب ِ مرداد ماه است و نمی‌دانم از این آخرین سردم است یا از شب!

ادامه مطلب...


الصاق شد به : دست نوشت، دل نوشت، درد نوشت

+ نوشته شده در  چهارشنبه 97/5/31ساعت  11:38 عصر   توسط ری‌را  ارسال نظر


بسم رب الشهداء 

عزت امروز اسلام و مسلمین ثمره خون شهدا است .

                                                   امام خامنه ای (مدظله العالی)

شهید

ادامه مطلب...


الصاق شد به : دل نوشت، درد نوشت

+ نوشته شده در  یکشنبه 95/5/24ساعت  2:48 عصر   توسط ری‌را  ارسال نظر


...

 

بلندگوی حسینیهء سید الشهداء از صبح دارد نوحه پخش میکند

میگویند فردا اربعین است ولی با خود می گویم اگر اربعین است پس چرا در خانه هستم ؟

یعنی باز نشد ؟

انگار فعل جمله به من پوزخند می زند !

با خود می گویم ابنکه گشایشی در کارم نیست و هربار که به سمت ِ شما میدوم و باز جا می مانم

نه اینکه شما نخواهید

نه نه !

میدانم که تقصیر از من است وگرنه شما ... اصلا مگر میشود شما نخواهید ؟!

آقای مهربانم

همین که می توانم در عزای شما بروم و بنشینم و گریه کنم برای من بس است  .. کرب و بلا باشد برای خوبان

 

بالاخره می شود که روسیاه ترین آدم هم کربلایی بشود 

شاید منهم !

 

آخر میدانم  ، شما که مرا می خواهید ...

 

___________

+ راستی همین هم برایم کافیست ..



الصاق شد به : دست نوشت، دل نوشت

+ نوشته شده در  سه شنبه 94/9/10ساعت  4:19 عصر   توسط ری‌را  ارسال نظر


برای تو

هی

خشک شد رودی وقتی فهمید خواهد آمد کسی با سیاه ترین ِ چشمان به زلالی آب های روانش

بعد آن چون پای به زمین نهادی

سبز می شود جوانه ها با آبی پاک از عمق ِ سیاهی ها .

تصور کن !

پرندک هایی که در فرصت ِ دیدار بیایند و بروی سیم های برق ِ زاویه نشین ها بنشینند و نگاهت کنند

آن وقت آسیایی مقابل ِ چشمان آن ها خواهد بود

هیچ شک نکن

که خاطر ِ وجود توست که آنجا نام گرفت آسیای ایران ، مأمن ِ من ..

ادامه مطلب...


الصاق شد به : دست نوشت، دل نوشت، درد نوشت

+ نوشته شده در  شنبه 94/7/11ساعت  1:45 عصر   توسط ری‌را  ارسال نظر


در دشت ...

 

ری را .. ری را !

بازمی گردم و لب خند می زنم به رویت ، آرام  ِ من

نگاهم میکنی ، نگاهت میکنم شاید برای چند لحظه ؛ میخندی و من ..

 

حکایت خواب های مرا که شنیدی ؟

میدانی که " اویی " هست ، میدانی من هنوز مسخ ِ .. کمی سنگین می آید ، نه ؟

وقتی پشت ِ سر او پنهان شدم ، آن نگاه ِ مهربانش آن ، آن لباس ِ سپیدش .. آن لبخند ِ زیبایش

پشت او پنهان شدم تا در امان باشم ..

بلند بلند می خندیدم .. از پشت او به کسی که از دستش فرار میکردم

نگاه کردم .. چه لذتی داشت حس ِ حمایت ِ او

بعد ..

 

ادامه مطلب...


الصاق شد به : دست نوشت، دل نوشت، درد نوشت

+ نوشته شده در  چهارشنبه 94/5/21ساعت  12:12 عصر   توسط ری‌را  ارسال نظر


 

 

نگاهم مات ِ درخت بی شاخ و برگ ِ خانه ی پدربزرگ مادری مان بود

نه بی شاخ برگ ، تبر به جانش زده بودند .. درختی کهن سال که تازه جوانه زده بود

کمی آنطرف تر پدر بزرگ درگیر باغچه ی کوچک ِ حیاط بود

روی تخت ِ کنار دیوار نشسته ام

هوا رو به تاریکی می رفت ، باد خنکی می وزید .. ماه بالای دیوار  ِ آجری کاهگلی بود

مادربزرگ به کنارم آمد رشته شال ِ سیاهم را به بازی گرفتم

ادامه مطلب...


الصاق شد به : دست نوشت، دل نوشت، درد نوشت

+ نوشته شده در  پنج شنبه 94/2/10ساعت  3:48 عصر   توسط ری‌را  ارسال نظر


[نوشته ی رمز دار]  



الصاق شد به : دست نوشت، دل نوشت

+ نوشته شده در  سه شنبه 93/7/1ساعت  3:43 عصر   توسط ری‌را  ارسال نظر


 

ابزار وبمستر

MeLoDiC