میدانی یعنی چه
اینکه از صبح ِ خروس خوان بیدار شوی دمی آرام نگیری ؟ نه .. بی قراری ام را از دیشب حساب کن
از ساعت ِ بیست و سه .
اوه .. نگاه کن ! باران تمام ِ سه روز را یکسره تا این صبح ِ زیبا باریده ؛ هوای مه آلود را ببین !
اصلا نم نم باران ِ صبحگاهی را بگو ..
کمی آن طرف تر مرا هم می بینی ، روی ایوان زیر باران و با لبخندی بر لب ؛ کمی دقت کن زیر لب چه می گویم .. یا نه !
شاید چیزی نمی خوانم و طبق ِ معمول آن موزیک ِ بی کلام ِ زیبا را گوش میدهم
براستی که جهان در این لحظه چقدر زیبا است ، میدانی چرا ؟ ..
***
سرتاسر سیاه پوشیده روی پاشنه ی در میایستم و در آینه ی قدی اتاق خواب به خود خیره می شوم آن گاه
لبخندی میزنم و بلند می گویم من رفتم ! خداحافظ ...
این یکی رو چطور ؟ هیچ میدانی یعنی چه ؟!
اینکه در ماشین ، تنها شیشه ی سمت ِ تو بخار بگیرد ؟ .. تا تو برویش بنویسی فکر کن وقت تماشای تو باران بزند!
آن وقت هی نگاهم کنند هی بخندند .. خود نیز بخندم
***
آه از نهادم برمی خیزد تمامی برگه ها را درهم است و فکرم کنار تو
در برگه ها چشمانم ترا می بیند
دستانم ترا می نویسد .. لب هایم ترا می خواند ؛ این چه بساطیست ! دوستم فریاد میزند
باز می خندم ، چقدر خوش خنده شده ام.
در آخر
نگاهی به آن در می اندازم و سوار بر ماشین می شوم و چشمانم را می بندم . هنوز هوا مه آلود هست ، هنوز باران میبارد
هنوز هم دیر نیست ولی من که می دانم یعنی از همان اول می دانستم
که ترا نخواهم دید و نزدیک آمدم
مرا دیوانه نخوانید عنوان ِ یاداشت را بخوانید !
فقط خواستم کمی نزدیکتر به آن هوایی باشم که تو در آن نفس میکشی
نزدیکتر به آن زمینی باشم که تو قدم گذاشته و می گذاری
فقط خواستم
کمی دیوانگی کنم ..
اکنون در خانه پتو به دور خود پیچیده ، کنار ِ بخاری دارم به رویایی شیرین ِ ندیدن تو می اندیشم !
هرچه از دوست رسد نکوست ..
___________________________
زیبایىات کوهستانىست
که فقط از دور دیده مىشود،
براى دیدن تمام تو
باید از تو فاصله گرفت !
(علیرضا روشن)
+ عکس از رنگی رنگی
+ :) ...
+ نوشته شده در پنج شنبه 94/8/7ساعت 9:19 عصر   توسط ریرا ارسال نظر