از زندگی کردن ِ یکنواخت خسته شده ام ، راه چاره چیست ؟
می خواهم در دنیایی رنگی زندگی کنم که به آدمی شاد نگویند ، سرخوش !
دلم خنده های از ته ِ ته ِ دل می خواهد
نه اصلا ! این خیلی زیادی است ! دلم یک زندگی شاد را هم نمی خواد
می خواهم فارق از همه ی دردها زندگی کنم ، می خواهم آرامش را تجربه کنم .. می دانید کجا باید بروم ؟
نه ، اینهم نه !
فقط می خواهم لحظه ای راحت نفس بکشم
حتی در بدترین وضع ِ زندگی ولی بدون عذاب ِ وجدان بدون ترس ، بدون ِ هیچ باشد
ولی
چرا من نباید حق ِ یک زندگی آرام را داشته باشم ؟
چرا باید فقط به یک لحظه آسوده نفس کشیدن ، قانع باشم .. اصلا برای چه آمدم ؟
به این دنیا که می اندیشم ، به زندگی که می اندیشم ، به خودم که می اندیشم به هیچ میرسم
چرا ؟
چرا ؟
چرا ؟
چرا آخر ؟
تو که میدانستی ، دیگر چرا ؟
خسته شده ام
این زندگی دارد مرا از پا در می آورد ، وقتی می بینم فقط برای رفتن آمده بودم
و اینهمه ..
می خواهم .. می خواهم .. می خواهم ..
خدایا چرا آخر ؟
____________________________________________
+ کاش ..
+ با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر (فاضل نظری)
+ نوشته شده در جمعه 94/8/29ساعت 3:54 عصر   توسط ریرا ارسال نظر