سوز سرد و خشکی مشت وار ، پشت ِ هم بر صورتم نواخته میشد
باد ِ بی رحم شلاق هایش را محکم و بی وقفه بر تن ِ زار و نحیف ِ درختان می تاخت و ناله ی درختان تا آسمان
سر بر می آورد
تن ام در برابر هجوم سرما کرخت و بی حس شده بود و قدم هایم آرام بود و با زحمت ِ بسیار ..
برگ ِ زرد ِ درختان پاییزی در کف ِ خیابان پراکنده بودند و همسو با جهت ِ وزش باد به این سو و آن سو میرفتند
سرم بوم بوم صدا میداد و گویی در مرز انفجار بود
چشمان ِ پر آبم را بی هیچ هدفی به نقطه ای نامعلوم دوخته بودم ..
آب در بستر ِ خود بی صدا روان بود و درختان ِ لخت و عور ِ خشک ، میر غضبناک بر سر آنها ایستاده بودند
دستان بی جانم را به زحمت تکان دادم و پالتو بافتم را بروی دستانم جابه جا کردم
هه !
بی گمان دیوانه ای نثارم میکرد ، آدمی اگر عبور میکرد از کنارم ..
هرازگاهی غرش ِ ماشین یا موتوری سکوت ِ سنگین ِ وهم آور خیابان را به هم می زد
پیچ آخر مسیر را که رد می کنم چهره ی سخت و جدی کوه در برابر ِ چشمانم نمایان می شود
براستی !
ابهت ِ کوه با برف های نشسته بر قله اش ستودنی است .. کوه ِ مغرور ِ سنگی !
آسمان چهره ی عبوسش را بر زمین ، سایه وار گسترانیده بود و زمین را محکوم به تاریکی و خاموشی کرده بود
طبعیت ِ خشمناک ِ بی اعصاب !
چه می کنی با من ؟ هیچ میدانی مرا در برابر خود حاضر میکنی ؟! ..
بغض گلویم را خراش می داد و لرزشی بدنم را فرا گرفته بود ؛ هوا سرد بود خیلی
رفتگر در میان ِ غضب طبیعت ، بی خیال ، درست در وسط ِ خیابان ایستاده بود و جارویش را بر زمین می کشاند
لحظه ای متوقف شد و به من خیره شد
چند دقیقه بعد دوباره صدای گوش نواز ِ جارویش به گوش میرسید
به خانه می رسم
با باز شدن ِ در خانه گرمای دلپذیری صورت ِ بی حسم را نوازش کرد .. من اما ...
چند دقیقه بعد
جسمی لرزان ، زیر پتویی نازک کنار ِ بخاری
انگار صدای هق هق می آمد ..
از هجوم اینهمه دارم دق می کنم
دق ..
___________________________
+ از چه رنج می بریم ؟ .. به کدامین گناه دچاریم ؟
+ بعد از اینهمه دارد برف میبارد ، هوا بس ناجوانمردانه سرد است ..
+ نوشته شده در دوشنبه 94/9/16ساعت 10:2 عصر   توسط ریرا ارسال نظر