در عزای تو - شاعرِ کوچک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مادر

« گفته بودم آقاجان

تا نیایی هر روزمان را در عزای مادر خواهیم بود » ..

میدانید ! آنقدر خجل ز رویتان هستم که واژه هایم تاب نمی آوردند این شرمندگی را

و زیر سنگینی این بار ، کمرشان خم می شوند .

ای مادر شهیده ام

فراق تو باری گران بر دوش مولایمان گذاشت چونان که بعد ِ شما سر در چاه نهادند

و درد و دل هایشان را چاه به جان گرفت .

هنوزم هم تکرار می شود آن شبی که زیر نور ماه به خاک سپرده شدید

آن شبی که کودکانت آخرین توشه وصال را برداشتند و داستان ِ جدایی رقم خورد ؛ وداعی که اهل آسمان را

به ضجه در اورد .

یازهرا

عاشقانت سالهاست به انتظار پسرتان که غایب از نظرهاست ، نشسته اند

تا این بار ِ سنگین را از دوش زمانه بردارند

تا این بار بهار که آمد ، بوی یاس که پیچید دیگر بغض ِ رسوب شده ای ، تازه نشود و لبخندی

در لابه لای روزهای بهار خشکیده نشود

تا این بار  ..

تا دیگر در حافظهء تاریخ تکرار نشود صدای سیلی نواخته شده ، ای یاس ِ کبود ..

 

______________

+ بغضم را بپذیر ..

+ همیشه این بود ذکرم میان دشت و صحرایم ... الهی بشکند دستی که زد سیلی به زهرایم

+ اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک بحق فاطمة الزهراء

+...



الصاق شد به : دست نوشت، درد نوشت

+ نوشته شده در  یکشنبه 94/12/23ساعت  2:24 عصر   توسط ری‌را  ارسال نظر


 

ابزار وبمستر

MeLoDiC