« گفته بودم آقاجان
تا نیایی هر روزمان را در عزای مادر خواهیم بود » ..
میدانید ! آنقدر خجل ز رویتان هستم که واژه هایم تاب نمی آوردند این شرمندگی را
و زیر سنگینی این بار ، کمرشان خم می شوند .
ای مادر شهیده ام
فراق تو باری گران بر دوش مولایمان گذاشت چونان که بعد ِ شما سر در چاه نهادند
و درد و دل هایشان را چاه به جان گرفت .
هنوزم هم تکرار می شود آن شبی که زیر نور ماه به خاک سپرده شدید
آن شبی که کودکانت آخرین توشه وصال را برداشتند و داستان ِ جدایی رقم خورد ؛ وداعی که اهل آسمان را
به ضجه در اورد .
یازهرا
عاشقانت سالهاست به انتظار پسرتان که غایب از نظرهاست ، نشسته اند
تا این بار ِ سنگین را از دوش زمانه بردارند
تا این بار بهار که آمد ، بوی یاس که پیچید دیگر بغض ِ رسوب شده ای ، تازه نشود و لبخندی
در لابه لای روزهای بهار خشکیده نشود
تا این بار ..
تا دیگر در حافظهء تاریخ تکرار نشود صدای سیلی نواخته شده ، ای یاس ِ کبود ..
______________
+ بغضم را بپذیر ..
+ همیشه این بود ذکرم میان دشت و صحرایم ... الهی بشکند دستی که زد سیلی به زهرایم
+ اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک بحق فاطمة الزهراء
+...
+ نوشته شده در یکشنبه 94/12/23ساعت 2:24 عصر   توسط ریرا ارسال نظر