بسم رب الشهداء
سفرنامه که نه .. شاید عکس نامه !!
و این سفر شاید یکی از بهترین راهیان نوری بود که رفته بودم ..
با یک ماشین از همشهری های گرامی و بغل بغل خاطراتی که با کوله بارم برگشت
بسم الله ..
+ نوشته شده در یکشنبه 94/1/9ساعت 5:26 عصر   توسط ریرا ارسال نظر
+ نوشته شده در سه شنبه 93/10/2ساعت 12:12 عصر   توسط ریرا ارسال نظر
یوسف فاطمه ؟
آرام ِ جانم
به کجا میروی ؟؟
مگر نمیدانی بازار آهنگران کوفه گرم است
نامردان
میخواهند تیکه بازار راه بندازند
پاره ها را تیکه
و
تیکه ها را پاره کنند
این کوفیان از ما به حیدر کینه دارند
اینان قصد جان دارند
ای نازنین نیزه نشینم
× مرو
در کودکی دیده ای ماه صورت کبودت را ؟؟
رقیه ات ...
نه دیگر طاقت نیست مرا
مرو
دارم خاک بر سر می شوم
دارم سیاه پوش می شوم
میبینی ؟؟
√در عزایت
دارم حرف بالا میآورم
♥ واحسنیا
محرمت آمده
______
+ خاک بر سر کن ایام غم را
+ ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
+ کو جامه ی سیاه عزایم ؟
+ نوشته شده در شنبه 93/8/3ساعت 8:51 عصر   توسط ریرا ارسال نظر
مولایم ، آقایم
هیچ حواست بود ؟
کسی داشت عاشقانه میخواند
√ اللّـهُمَّ اَرِنیِ الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ
حواست بود با بغض میگفت
√ وَ اکْحُلْ ناظِری بِنَظْرَة منِّی اِلَیْهِ
وقتی با چشمان اشک آلود داشت زمزمه میکرد:
√ العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان
یا
فهمیدی چه حالی شد
وقتی در مسجد جمکران در قونت گفت:
√ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
ادامه مطلب...
+ نوشته شده در پنج شنبه 93/7/17ساعت 11:12 عصر   توسط ریرا ارسال نظر
+ نوشته شده در سه شنبه 93/7/1ساعت 3:43 عصر   توسط ریرا ارسال نظر